اسارت¹⁹ 💉🍷

14:53 1402/08/03 - 𝚋𝚎𝚐𝚘𝚗𝚒𝚊 𝚁𝚎𝚡

بعد از تلاش های بسیار بالاخره آمدم!


پارت۱۹
با چشمان سبز زمردی مواجه شدم ادرین بود با نیشش که تا بناگوش باز بود مرضضضضضض
ادرین:اخ من قربون طاووس خوش قدو بالام برم لب طلا
مرینت:بهش اخم کردم و فورا رفتم اتاقم اونم دنبالم میومد و مدام اسممو صدا میزد تا به اتاقم رسیدم رو کردم بهش چیه میخوام برم اتاقم
ادرین:میشه یکم باهات حرف بزنم
مرینت:اره چراه که نه و لبخند زدم فقط یکلحظه وایسا درو بستم رفتم میله خراب پرده که افتاده بودو گرفتم رفتم دم در متعجب بود هر حرفی داری ایشون وکیلمه و با میله افتادم دنبالش چنان در رفت که فکر نکنم دیگه برگرده ریز خندیدم رفتم بالا پشت بام و نشستم نزدیکای غروب بود اولین ستاره که در اومد کلی ذوق کردم تو دلم ارزو کردم کاشکی بلاخره از این بدبختی خلاص شم که یکهو یکی پرید رو پشت بام از ترس فریاد زدم همینکه افتادم دستی زنانه منو بلند کرد بالا که اومدم با کاگامی مواجه شدم تویی زهر ترگ شدم
کاگامی:ریز ریز خندیدم با یک دوست عزیزی اومدیم دیدنت
مرینت:از پشت سرش تامارا نمایان شد واییی خیلی عالیه
کاگامی:نگاه کن اولین ستاره و دستامو تو هم گره زدم و به سینم فشردم
مرینت:هلش دادم هی اون ستاره منه و با هم خندیدم یکهو یک دست یقه هردمونو گرفتو به اتاق زیر شیروونی پرت کرد نفس تو سینم حبس شد مادام بود با عصبانیت گفت
مادام:به به جعتون که جمعه چه عالی حالا وقتشه ببرمتون زیر زمین
مرینت:جیغ و داد کردیم اما فایده نداشت اون مارو به طبقه بالا فرستاد توی کتابخونه متعجب شدم که یکهو فرش کتابخونه کنار رفت و در باز شد وحشت به جانم افتاد اونجا احتمالا به زیرزمین راه داشت که یکهو یکی از اونجا سر بر اورد الیا بود اه مادام اینجا چخبر؟مادام قهقه زد کمی بعد خانم کارولینا اومد بیرون از شادی در پوست خود نمیگنجیدم 
مادام:بانو کارتون دارن تنهاتون میزارم.......

 

ادامه دارد...