اسارت ¹⁰•¹¹🍷💉

17:17 1402/07/11 - 𝚋𝚎𝚐𝚘𝚗𝚒𝚊 𝚁𝚎𝚡

پارت دهم و یازدهم

اوضاع به شدت خراب است!

💉🚬🍷رمان اسارت
پارت۱۰
مرینت:دستمو جلو دهنم گرفتم: "با......ورم.......نمیشه........الیا.......همچین کاری کرده" بعد رو کردم بهش و فریاد زدم: "پس چراه تامارا با تو بود؟!"
فلیکیس:وقتی همراهت اومد و همه رفتن اون خواست بره که خنده ای بلند سر دادم در قفل بود
مرینت:ترس تمام وجودمو فرا گرفت‌: " دکتر چراه منو تو اتاق تو بستهههههههه"
فلیکیس:"اشتباه نکن دکتر دستور داده ببندنت منم داوطلب شدم تو اتاق من ببندنت که یکم از دیدن سیراب بشم"
مرینت: "دکتر چراه گفته ببندنم؟!" و شروع کردم به گریه کردن
فلیکس:نچ نچ کردم بعد به سمتش رفتم و اشکاشو مکیدم
مرینت: برووووووو
فلیکس: "فکر نمیکنم دکتر اجازه داده باشه تنهات بزاریم"
مرینت:"لعنت به این دکتر لعنت به تو لعنت به همهههههههههههههه ولم کنید" 
فلیکس:کمربند حولمو ارام باز کردم ای وای ما نگرفتیمت که ولت کنیم
مینت:رفتم عقب "میخوای چه غلطی کنی؟!؟!"
فلیکس:خنده ای عصبی کردم لباس عوض کنم "مثلا حمام بودمو"
مرینت:"گمشو یجای دیگه"
فلیکس:عصبی شدم به سمتش رفتم و ل•ب•ا•ش•و گاز گرفتم: "یادت نره تو هنوز هم یک اسیری حق نداری باهام این طور صحبت کنی"
و زنگوله تکان دادم
مرینت:چندتا اسیر فورا اومدن فلیکس به پشت پرده رفت و لباسشو عوض کرد اسیرها هم همینطور که براش ادکلن میزدن و کفش پاش میکردن میبوسیدنش🙈🤭 کمی بعد که تنها شدیم به سمتم امد ل•ب•ا•ش رو روی لبام کشید و تا گردنم لباش رو بر نداشت عرق سرد از پیشانیم میریخت دستشو زیر تاپ گذاشت با پاییم که ازاد بود به دلش لگد زدم با درد افتاد رو زمین فریاد زدم: "من چراه اینجامممممممممممم"
فلیکس: بلندتر از خودش داد زدم "دکتر گفتهههههههه"
مرینت: "چراه مگه چه دردو مرضی گرفتم خبر مرگم"
فلیکس:حال خونسرد پاسخش را دادم پوزخند زدم "التماس کردنت برام لذت بخشه"
مرینت: "التماست‌ میکنم بگو"
فلیکس:قری به گردنم دادم و خونسرد بخش بخش گفتم بخاطر_شکنجه های_جناب بابا خان_شما یعنی_خانم دوپن_
مرینت:بجنب...
فلیکس:دوپن متاسفانه بر اثر...اومممممم نمیدونم بگم یا نه داشتم شکنجش میکردم به علت مصرف هروئین متاسفانه یا خوشبختانه معتاد شدید...

(پ.ن: خدا بگم چی بشی! فیلیکس!)


پارت۱۱
مرینت:لحظه ای نفسم بند امد تا اینکه در قژی قژی کرد و باز شد
فلیکس:اه مادام چندبار بهت گفتم بدون اجازه وارد نشو
مادام:اوهو تو واس من ادم شدی و اخم کردم کلیدو بده این دخترو ببرم
فلیکس:مادام حق نداری جایی ببریش
مادام:تا الانم خیلی بوده گفتی میخوای تو ارامش باشه از داد و هواراش فهمیدیم کلیدو بده
فلیکس:سینه سپر کردم بهتره فورا بری وگرنه بد میشه
مادام:با ارنج زدم تو دلش مثلا چی نیشه از درد خم شد
فلیکس:داد زدم مادام گمشو بیرون با این حرفم چشمای خودم گرد شد
مادام:چیییی..........تو تا دیروز واسه من چشم چشم دو ابرو میکشیدی الان شاخ و شونه میکشی اه.......زندگی و به پایین خیره شدم شاخه تو میشکنم و به سمتش رفتم و گوششو پیچوندم پسره پرو واسه من زبون درازی میکنی
فلیکس:اخ مادام کِی بهت اجازه دادن روم دست بلند کنی؟
مادام:زکی......به من۱۰سال این اجازه رو دادن از وقتی مامانتون تشریف بردن من برات مادری کردم و گوششو پیچوندم تا نشکوندم رد کن کلیدو
فلیکس:ای لعنتی و کلیدو بهش دادم فورا به سمت اون رفتو زنجیرو باز کرد از پاش  کرد دستی به گوش سرخم کشیدم
مرینت:فورا خارج شدم اونقدر دقدقه داشتم که به تامارا اهمیت ندادم و فورا رفتم یک لیوان چای ریختم و رفتم اتاق شاهزاده خان در باز بود و نینو مثل اسپند رو اتیش بود با دیدن من نفس عمیق کشید چایی دادم دستش خواستم برم که شونم گرفت
نینو:میدونی چقدر برام مهمی فکر کردم اون پسره هوس باز بلایی سرت اورده میدونی اگه اتفاقی برات میافتاد میمردم
مرینت:همون بهتر که میمردی و خواستم برم که گفت
نینو:چراه رفتارت تغییر کرده
مرینت: یک اشک از گونم سر خورد به خاطر اینکه فهمیدم مثلا خدمتکارتون شاهزادن تو به خاطر اینکه خودتو پیش من خوب جلوه بدی گفتی اون خدمتکارته اون دو به هم نگاه کردن و قهقه ای بلند سر دادن
ادرین:این فقط یک شوخی بود
نینو:درسته من دوست جناب شاهزادم فکر نمیکردم ناراحت شی حالا برای اینکه از دلت در ارم گنجشک کوچولوی من امروز حاضری با من قدم بزنی تا این قلب تپنده یکم اروم بگیره؟...