اسارت⁴ 💉🍷

06:57 1402/06/28 - 𝚋𝚎𝚐𝚘𝚗𝚒𝚊 𝚁𝚎𝚡

پارت چهارم


سولینا:هیسسسسسسسسسسس اروم باش همچی تموم میشه فقط یک دقیقست
دلیا:بخدا من کاری نکردمممممممممم
سولینا:نمیخوام قلبتو در ارم که یک سوزن کوچولو پلکات کم کم سنگین میشه
دلیا:به خودم پیچیدم و جیغ و داد میکردم که سوزن به دستم فرو کرد خون از دماغم بیرون زد
سولینا:خوبه حالا کم کم خمار شدی
دلیا:اخ نفس عمیق کشیدم
اون اون منو معتاد کرده بود

مرینت:اون روز بانو کارولینا لطف کرده و به من پناه داده بود صبح فورا برخواستم و پا شدم که تمام کارومو انجام بدم همینکه از در خارج شدم تامارا رو دیدم همون دختره که لال بود از بچه ها شنیدم فلیکیس پسر جناب میخواسته بهش دست درازی کنه اما اون فرار کرده برای همین از وحشت لال شده
اتفاقی افتاده با ایما و اشاره بهم فهموند که فلیکس همین نزدیکیاست و فورا فرار کرد صدای قدم های سنگین او به گوش میرسید
فلیکس:به به مرینت خانم و بینمیو بالا کشیدم
مرینت:انگاری تازه مست کرده بود کاری از دست من بر میاد آقا؟
فلیکس:اومممممم نمیدونم فقط اومدم بهتون اطلاع بدم که دختره جدید اومده اسمش کاگامی ازش به خوبی پذیرایی کردم🔞
مرینت:منظور اون یک گفتار نبود یک تهدید هم نبود یک هشدار بود بله نرسیده...............
فلیکس:به سمتش رفتم و محکم گردنشو گاز گرفتم
مرینت:لبمو گزیدم چون حق نداشتم چیزی بگم کم کم بهم نزدیکتر شد جوری که بوی تند مشروب به مشامم میخورد سینشو هل دادم خب کاری ندارید من برم و فورا رفتم پی کار هام پشت برده یکی داشت جارو میزد رفتم دیدم یک دختر‌ با موهای نسبتن کوتاه و سرمه ای جارو رو بالا میندازه و مثل یک شمشیر زن جارو میکنه
کاگامی:همین که برگشتم یک دختر بانمک پشتم دیدم وای منو ببخش ندیدمت ببخشید و فورا رفتم توی اتاق خدمتکار مرینت:در زدم و وارد شدم از درد به خودش میپچید و رو تخت بود براش چای داغ اوردم هیییییی لعنت بهت لعنت لعنت بهت فلیکس که این بلا رو سر این دختر اوردی...

***

منبع در روبیکا:

@pkjhbbm

 

ادامه دارد...