پارت هفتم

09:04 1402/10/26 - 𝚋𝚎𝚐𝚘𝚗𝚒𝚊 𝚁𝚎𝚡

دوست پسر تصادفی من یک بی سروپا است!!!

مرینت دختری بامزه و مهربون و دست و پا چلفتی که همسایه ی طبقه ی پاییزیتون فکر می کنن که مرینت عاشق پسرشون که نامزد داره هست یه روز توی فروشگاهی که مرینت توش کار میکنه....

نوشته شده توسط میراکلس X

 

 

پارت هفتم 

با او همراه شدم. یک لحظه زیر چشمی به لوکا نگاه کردم که با اخم مارا نگاه می کرد.
پسری که خود را آدرین معرفی کرده بود خیلی عادی به سمت یک موتور سیاه رنگ رفت. 
سوار موتور شد و گفت:«اگه میخوای زودتر از شر این یارو مداد شمعیه خلاص شی سوار شو، داره شک میکنه... اون شیر کاکائوت رو هم سر بکش بره...» 
اوه! شیر کاکائو را سر کشیدم پشتش به موتور سوار شدم. راستش می ترسیدم و خجالت می کشیدم او را بگیرم. 
خودش دستش را آورد عقب و دستم را به پیراهنش چفت کرد. 
و راه افتاد.
... 
جلوی یک کافه ی کوچک ایستادو پیاده شد و منم پیاده شدم. 
وارد کافه شدیم و گوشه ای نشستیم. 
قبل این که بزاره من حرف بزنم گفت: خیلی اتفاقی شنیدم که لازم داری دوست پیر داشته باشی و اسمت رو هم روی کوله پشتیت دوختی» 
_اوه! 
خواستم به دروغ بگویم که واقعا دوست پسر دارم ولی او زرنگ تر از این حرف ها بود. 
_اگه دوست پسر داشتی با من نمیومدی و منتظر می موندی! 
ابرویش را بالا انداخت. سرخ شدم. 
به سمتم خم شد و گفت:«من می تونم موقتا دوست پسرت باشم و در عوض تو هم باید نقش دوست دخترم رو بازی کنی. درست مثل عاشق و معشوقا» 
این فرصت خوبی برای من بود ولی«خب من که دیگه مشکلی ندارم، بهتر نیست بری یکی دی...» 
پوزخند زد: فک کردی اون مداد شمعی به همین راحتیا باور میکنه؟ حد اقل باید از زبون پدر و مادرت بشنوه که تو دوست پسر داری تا باور کنه» الآنم چند تا میز اونور تر نشسته...» 
یهو قیافش عوض شد و دستم رو گرفت. 
_برنگرد عزیزم!

ادامه دارد...