دوست پسر تصادفی من یک بی سروپا است!!!
مرینت دختری بامزه و مهربون و دست و پا چلفتی که همسایه ی طبقه ی پاییزیتون فکر می کنن که مرینت عاشق پسرشون که نامزد داره هست یه روز توی فروشگاهی که مرینت توش کار میکنه....
پارت پنجم
پسری باموهای طلایی پشت به من ایستاده بود.
_آقای مارلین؟
به سمتم بر می گردد. پسری جوان با صورتی استخونی، رنگ پریده چشمانی ریز عینکی.
_بله!
صدایش هم مثل صدای خروس بود.
(هار هار آدرین نبود)
بسته را تحویل می گیرن و پولش را می دهم.
با دیدن غرفه ی کوچک و جمع و جور بستنی و شیرینیجات به سمتش می روم.
یک لیوان بزرگ شیر کاکائو و یک کیک شکلاتی... چه شود♡♡♡
در حال لذت بردن از کیک و شیرکاکائو ام بودم که
_مرینت؟
وای نه نه نه
به سختی جواب میدهم و لبخندم می زنم: اوه لوکا....
خدارو شـــــــکــــــــر که آن عفریته همراهش نیست.
میاید و صندلی کنار من را عقب می کشد، لطفا اینجا نشین. این را در ذهنم گفتم.
_ابراز علاقه تو...
وای شروع نکن.
_منتظر دوست پسرم هستم!
این را کاملا غیر ارادی گفتم: من دوست پسر دارم و... منتظرم تا از آن پاساژ... بهم پاساژ روبه رویی اشاره کردم بیاید.
-خیلی خوب! مشتاقم ببینمش
وای نه نه نه....
_اه خب اون...