پارت دوازدهم و سیزدهم و چهاردهم
)دیگه ببخشید سرم شلوغ بوده و اصلا به نت که هیچی به گوشی هم دسترسی نداشتم!)
💉🚬🍷رمان اسارت
پارت۱۲
مرینت:اخه جناب شاهزاده........
نینو:شاهزاده اجازه میده بیا بریم
مرینت:من تاحالا پامو از عمارت بیرون نذاشتم هیچ لباسی هم به جز لباس فرم ندارم
نینو:یعنی چی و عصبانی شدم میام دنبالت و درو بستم
مرینت:رفتم تو اتاقم و درو بستم رو تخت دراز کشیدم نفهمیدم کی شد که صدای در بلند شد درو باز کردم نینو بود با یک سارافون و پوتین خیلی زیبا به دستش
نینو:بفرما خانم خانما بگیر بپوش
مرینت:متشکرم ممنونم واقعا لباسو که به تن کردم خودم به وجه امدم
نینو:وای من چقدر بهت میاد
مرینت:ممنون دستمو گرفت و با هم رفتیم تو سالن آه نه نه.......اما حالا تو سالن بودیم و تمام اسیرا با دهانی باز به ما زل زده بودن بعضیاشون پچ پچ میکردن کاگامی تا چشمش به من افتاد لبخند زد اما با دیدن نینو انگاری ناراحت شد یا شایدم ترسیده بود فورا با گریه بی صدا رفت به سمت اتاقش متعجب شدم نینو هم با دهانی باز زیر لب زمزمه کرد کاگامی بعد فورا راه افتاد وباهم به حیاط پهناور عمارت رسیدیم
نینو:خب بریم
مرینت:کجا
نینو:بیرون دیگه
مرینت:اما من اجاز........
نینو:دستمو گذاشتم رو دهنش هیسسسسس و فورا دستش کشاندم و بردم سوار کالسکه کردمش
مرینت:شاهزاده میزاره کالسکشو ببریم؟
نینو:بله خود شاهزاده گفته
مرینت:باشه
نینو:دستشو بوسیدم و درو باز کردم بفرمایید دوشیزه
مرینت:متشکرم و سوار شدم
نینو:حرکت کن گاریچی حرکت کرد
مرینت:با لبخندی به لب وارد شهر اصلی شدیم دستمو گرفتو فورا به فروشگاه رفتیم و کلی لباس واسم خرید سپس به رستوران رفتیم و یک غذا خوشمزه خوردیم نزدیکای غروب بود که فریاد زدم
نینو:چیشده
مرینت:وای مننننننن الانه که مادام بیاد اتاقم و مچمو بگیره
نینو:نگران نباش دستشو گرفتمو فورا سوار کالسکه شدیم خیلی زود به عمارت رسیدیم
دیدی هیچ اتفاقی نیافتاده
مرینت:اره خدا رو شکر و پیاده شدم و رفتم اتاقم همینکه در اتاقو باز کردم یک سیلی محکم به گوشم خورد.........
پارت۱۳
اونقدر محکم بود که پرت شدم زمین فهمیدم جنابه
مادام:دختر میدونی کل عمارتو گشتیم پیدات کنیم
سولینا:کدوم گوری بودی
مرینت:زبونم بند اومده بود یکی از بچه ها که الیزا مینامیدنش که همیشه خود شیرنی میکرد فورا اومد و دم گوش جناب پچ پچ کرد
جناب:که اینطور با آقازاده تشریف میبرید دور دور یقشو گرفتم و بلندش کردم تو ادم بشو نیستی دختر هان و سرش فریاد زدم کار ناتموم و تموم میکنم بیاریدش چندتا خدمتکار بلندش کردن و دنبالم اوردنش
کاگامی:حیران دویدم و در اتاقشونو زدم
نینو:نشسته بودم و کادوی جدیدی که براش خریده بودم بسته بندی میکردم که صدای در بلند شد محکم پشت سرم هم می کوبید چته سر اوردی بلند شدم درو که باز کردم زبونم بند اومد ک.....ا.....گامی
کاگامی:خواهش میکنم الان وقت این حرفا نیست فقط بدو که جون مرینت در خطر
نینو:چی فورا دویدم
کاگامی:کجا از این طرف
نینو:دنبالش رفتم وارد یک زیر زمین شدیم پله هارو دو تا سه تا جا میذاشتم و میپریدم
تا بلاخره به چندتا در اهنی رسیدم
کجاست
کاگامی:نمیدونم که صدای کتک از یک اتاق به گوش خورد فورا دویدم به اون سمت
نینو:درو که باز کردیم مرینتو غرق در خون دیدیم
جناب:ت.....تو اینجا چیکار میکنی پسر جون
سولینا:جناب شاهزاده رو ببرید
نینو:چند نگهبان زیر بقلمو گرفتن و خواستن ببرنم که یکهو یک شمشیر به سمتم پرت شد رو هوا پریدم و شمشیرو گرفتم با لگد و کتک از پا درشون اوردم چند نگهبان دیگه امدن
سولینا:داد زدم جناب شاهزاده تشریفتونو ببرید
نینو:به هیچ وجه
سولینا:بلندتر داد زدم تشریفتونو ببرید
جناب:بلند داد زدم برو بیرون آدرین اگراست..........
💉🚬🍷رمان اسارت
پارت۱۴
مرینت:بهش خیره شدم چشمام فقط اونو میدید یک قطره اشک از چشمام همراه با خون زیر چشمم به روی گردنم افتاد تو چشماش زل زدم سر افکنده بهم نگاه میکرد
ادرین:اما عمو جان...........
جناب:نمیخوام دوستی بین منو پدرت به خاطر تو یک جوجه به فنا بره برو بیرون پسرم
ادرین:من هیچ جا نمیرم تا مرینتو ازاد نکنی
جناب:تو یک علف بچه بی پشتیبان میخوای..........
ادرین:دستی زنانه و پر مهر رو شونم نشست
کارولینا:اگه پشتیبان داشته باشه چی؟
جناب:کارولینا تو دخالت نکن
کارولینا:مثل همیشا با ملایمت پاسخ دادم اقا ازت خواهش میکنم به این دختر کاری نداشته باش
جناب:عصبی گفتم برید بیرون
سولینا:بهتره اینکارو بسپرید به ما فکر کنم یکم ناخوش احوالید بانو
کارولینا:فریاد کشیدم گفتم این دخترو ازاد کن و با نگاهی پر از نفرت رو کردم به سولینا و با طعنه گفتم و شما مادام درجه یک بهتره خودتو وسط نندازی وگرنه خیلی بد میشه اونا که مثل بی لرزیده بودن و بهم زل زده بودن سر تکان دادن چون توی این ۱۸ سال که بودم یکبار نشنیدن صدامو بلند کنم اما در مقابل این دختر که یک حس خاصی بهش داشتم تسلیم میشدم
جناب:سولینا زنجیرو باز کن
سولینا:اما.....
جناب:داد زدم باز کن
مرینت:سولینا با نفرت اومد سمتم و زنجیرو باز کرد و زمزمه کرد نمیزارم قِسر در بری شیر خورده ی سابین با این حرفش حس وحشت بهم دست داد همینکه رفتم بیرون با عصبانیت رفتم به سمت کتابخونه
ادرین:وایسا مرینت خب وایسا و دستشو گرفتم
مرینت:ولم کن چند اسمه اصلا میفهمی اسم شاهزاده رو به بازی گرفتن یعنی چی تو کی هستی
ادرین:سرمو انداختم پایین راستشو بخوای یک خدمتکار ساده حرفمو باور میکنی؟گرمی دستاشو احساس کردم
مرینت:معلومه
ادرین:روی مبل نشسته بودم نینو بازم یک دروغ دیگه
نینو:اخه چراه انقدر این دخترو بازی میدی
ادرین:نمیدونم میترسم اگه بفهمه کی ام دیگه باهام رسمی برخورد کنه
نینو:اخه میدونی اگه زبون یکی دیگه بشنوه چه ضربه ای میخوره؟
ادرین:تو فکر فرو رفته بودم اره اما یک مشکلی هست که حس بدی دارم به این اتفاق
نینو:؟
ادرین:کاگامی..........
***
ادامه دارد...